غنچه امید
یاد ایامی که سهمی از ریاضی داشتیم
مغز خود رابا قوانین حساب انباشتیم
یاد ایامی که با یک عالم از سر زندگی
پای خود را در مسیر هندسه بگذاشتیم
یاد ایامی که مشتق در صدامان زنده بود
دست انتگرال؛ مارا از تنفس کنده بود
جذر ما مجذور دنیا بود و بی اندازه تا
بی نهایت در صداهامان صدا افکنده بود
یاد ایامی که دستان ریاضی مثل باد
دست ما را در سکوت زندگی مان می فشرد
یاد آن ایام شیرین ای دریغا ای دریغ
غنچه ما از خستگی نشکفته بود
کمند
حساب و جبر جانا همه هستی ات بیارا
که رسد ز رمز خلقت نفحات حق شما را
لگاریتم هر گلی را که ز باغ پایه چیدم
رخ دلربات دیدم که رقم زده نما را
چو به تابع ات کشیدم خط منحنی چه دیدم
به دو دیده در تعجب نگریستم خدا را
به رشته هایش چراست اوفتادن
قدح لیمیت خوردن به وجودتان گوارا
مَکُنی به صفر ضربم که توان آن ندارم
ز کرانه های بالا نفرستی این بلا را
هنر ریاضیات است غزلی بدین روانی
که روان خسته ما ننوازد این نوا را
منحنی قلب من
به انتگرال عشقت چون رسیدم بی نهایت شد
کزین بهتر ندانستم ،ببخشایم جسارت شد
تابع ابروی توست
خط مجانب بر ان تارک گیسوی توست
بی تو وجودم بود ،یک سری واگرا
دایره همگرا ،دایره روی توست
برچسبها: