جنگ مجهول
چه ساده دل تنگ میشویم...
در سکوت اشک میریزیم و در جمع میخندیم
در تقسیم تهی می مانیم...
به کم حساب می آییم
و در ضرب حکم یک داریم
به جز شصت عددی برایمان نیست
که حسابش انگشتان دست است...
اتحادی نداریم !
مشتقاتمان تنها
حد شان بی نهایت...
صفر نشدن تلاشمان بروی نمودار است !
عددمان فرد ولی اول نیست...
بدون معلومی از خود
به رفته ایم...
ریاضی منطق است
و منطق زندگی
زندگی را خودمان ساختیم و محکوم به حیات در آن...
اما اشک هایمان
حاصل محاسبات نیست .... پارادوکس در کجاست؟!
برچسبها: