ریاضیات عزیز |
غروب کوچه و بارون پاییز هجوم خاطرات محنت انگیز دلی بی تاب و سرمای شبانه تنی رنجور و عشقی بی نشانه کنار پنجره بغضی شکسته به یاد روزگار عاشقانه وجود خسته و نومید و زارش سراسر گشته با غم هم ترانه سرایش بی صدا ونور امید زده غمها به جانش تازیانه لبش را بسته او با مهر غصه ز چشم خسته اش غصه روانه به ظاهر ساکت و خاموش و آرام ز قلبش سر کشیده صد زبانه به او گفتم سخن گو با من از دل چرا غم کرده جانت آشیانه چرا افسرده حال و بی بهاری مگر دنبال رویای محالی مگر درد تو درمانی ندارد چرا جان تو آرامی ندارد مگر در حق تو بیداد کردند مگر آرامشت را خواب کردند چرا در زندگانی مرده هستی مگر امید تو در خاک کردند چو بشنید این سخن آرام بگریست بگفتا عشق من در خاک کردند برچسبها: [ جمعه 91/1/18 ] [ 2:18 عصر ] [ علی قلاسی ]
[ نظر ]
|